خواهر: موبایلت رو بده. همون موبایلی که دوست پسرت برایت خریده.
دختر: (جیغ میزند) گفتم که من دوست پسر ندارم.
خواهر: (با تحکم) صدایت را بیاور پائین بببنم. الان همه چیز معلوم میشه. خواهرا! (از داخل توالت طبقه همکف، از درون اتاقک نگهبانی، از توی یکی از انبارهای طبقه اول سه خواهر دیگر در مایههای همان خواهر اول به چشم برهم زدنی ظاهر میشوند و دور دختر را میگیرند. دختر از ترس و ناباوری خشکش زده. خواهر اول کیف او را از دستش میگیرد و محتویاتش را روی میز میریزد. چیز خاصی نیست. یک جفت دستکش، یک جفت جوراب پشمی، کلیدهای خوابگاه، کارت دانشجوئی، چندتا آدامس و یک بسته دستمال کاغذی، دوهزارتومان پول و کمی پول خرد. یک کتاب نو هم در کیف است. خواهر اول با غیظ به یکی از خواهران دیگر اشاره میکند و او دختر را تفتیش بدنی میکند)
دختر: گفتم که من موبایل ندارم.
خواهر: پس چطوری با دوست پسرت قرار میگذاری؟ لابد باهاش چرت میکنی هرشب؟ هان؟ با مارک و سافت؟ هان؟
دختر: (سعی میکند خندهاش را بخورد) من دوست پسر ندارم. خوابگاه هم که کامپیوتر ندارد.
یکی از خواهرها: لابد میرود سر کوچه از این تلفن عمومی به دوست پسرش زنگ میزند. حدود صد تومان پول خرد توی کیفش است.
خواهر: تو که میگوئی دوست پسر نداری پس این موقع شب بیرون چکار میکنی توی این سوز سرما؟
دختر: اولا که تازه ساعت پنج عصره. دوما رفته بودم کتاب بخرم.
خواهر: توی این سرما؟
دختر: از اول ترم تا حالا پول نداشتم که بخرم، وقت هم نمیکردم. امروز که کلاسها بخاطر برف تعطیل بود رفتم.
خواهر: چرا صبح نرفتی؟ دوست پسرت ماشین باباش عصر دستش بود؟
دختر: (بی حوصله) صبح برف میآمد. گرفتم خوابیدم. ساعت یک بعد از ظهر که برف وا گذاشت رفتم.
خواهر: چرا حالا اومدی؟ چهارساعت رفته بودی یک کتاب بخری؟
دختر: حدود بیستتا کتابفروشی را گشتم تا این را پیدا کردم. بعدش هم توی ترافیک موندم.
خواهر: ماشین دوست پسرت توی ترافیک موند؟
دختر: نخیر. اتوبوسمان توی ترافیک موند. گفتم که من دوست پسر ندارم. اهلش هم نیستم.
خواهر: حالا کتابت چی هست؟
دختر: خواص و نحوه بررسی مقاومت آلیاژهای گروه دوم جدول تناوبی نوشته پروفسور دیوید روکهام ترجمه دکتر سید محمدحسن علیدوست از انتشارات دانشگاه امام حسین
خواهر: (نگاهی به کتاب میکند. معلوم است که از هیچچیز آن سر در نمیآورد) رشتهات چیه؟
دختر: فیزیک نظری.
خواهر: دوستپسرت هم همرشته تو است؟
دختر: گفتم که من دوست پسر ندارم.
خواهر: اسم نویسنده این کتاب گفتی چیه؟
دختر: (کمی بیحوصله) روی جلدش نوشته. پروفسور دیوید..
خواهر: (به وسط حرف دختر میپرد. بُراق میشود) دیوید؟ یهودیه؟ صهیونیسته؟
دختر: من چه میدانم. استاد دانشگاهه توی استرالیا.
خواهر: همانجا که بغل انگلستانه؟ (اشاره میکند به خواهرها. دوتا از خواهرها بازوهای دختر را میگیرند) این کتاب باید بازبینی بشود. مطالبش صهیونیستیه. (خواهرها دختر را که داد و بیداد میکند با خودشان بیرون میبرند. خودش میماند و یکی از خواهرها)
همان یکی از خواهرها: ملیحه خانم میگویم خوب دخترک را ترساندیشها. آفرین.
خواهر: (پشت چشم نازک میکند) ما در خدمت اخلاق جامعههستیم دیگر. موبایل نداشت کتاب صهیونیستی که داشت.
همان یکی از خواهرها: راستی ملیحهجان، امشب که هستی پای درس حاجی؟
خواهر: من نباشم کی باشد؟
همان یکی از خواهرها: من فکر نمیکنم که باقی بیایند. هوا خیلی سرد است. ممکن است فقط همین من و شما و بدری باشیم.
خواهر: چه بهتر. کلاس حاجی خصوصی میشود (چشمکی حواله همان یکی از خواهرها میکند و با دست به پهلوی او میزند. هر دو زیر زیرکی میخندند) عین جلسه پارسال. خیلی چسبید، نه؟ اون پسر خوش تیپه ریشوه کی بود با حاجی؟ آهان پسر برادرش بود. چقدر حزبل بازی در می آورد. ولی ملیحه خانم بالاخره راهش آورد. فرق من با تو اینه.(دهانش را نزدیک گوش همان یکی از خواهرها می کند) از دستت درش آوردم ها، نه؟ هنوز دلخوری؟ ببین امشب توی جلسه تو به تلافی اون... (ااز دم کیوسک نگهبانی دختر دیگری به سمت داخل میآید) بپر برو توی مستراح قایم شو ببینم. این یکی دیگر موبایل دوربیندار دارد. (خطاب به دختر) آهای بیا اینجا ببینم، موبایلت باید بازرسی بشه. دوست پسرت کجاست؟ ماشینش چیه؟ پژو ۲۰۶؟
دختر : (هاج و واج کیسه نان و تخممرغ و تنماهی را زمین میگذارد) چی گفتید؟
خواهر: موبایلت رو بده ببینم. دوست پسرت برایت خریده؟
دختر: من نه موبایل دارم و نه دوست پسر.
خواهر:...